نویسنده : (Ghareib (Mansour
![]() |
![]() |
بازهم مطلبی دیگر آماده نمودم. اینبار با از کمک به دیگران در خدمتتان هستم.
بازهم نمی دانم که چطور مطلبم را آغاز نمایم. و با چه جمله و یا کلمه ای شروع به نوشتن نمایم.
اول از همه باید واژه کمک را تعریف نماییم که این واژه چی هست و نیست و آیا در زندگی هایمان فردی را کمک نموده ایم یا خیر
بازهم در زندگی روزمره ام شاهد این واژه بوده ام و چه چیزها دیده ام و چه چیزها که به سرانجام رسیده و یا نرسیده.
گاها در یک صف نانوایی و جاهای عمومی حاضریم چقدر از خودگذشتگی نشان دهیم و به دیگران کمک کنیم.
شاید در هنگام عبور از خیابان پیرمرد و یا پیرزنی را مشاهده نماییم و خواهان عبور از جاده باشند. آیا شده کمک شان کنیم
آیا شده به دوستی که از ما طلب کمک خواسته کمک کنیم. آیا شده فداکاری در حق دوستان و آشنایان مان انجام دهیم.
واژه کمک شاید کمی غریب باشد همانند خودم در این دنیای ظالم
تا به امروز چه کمک هایی انجام داده ایم. آیا تا به الان دست کسی را گرفته ایم یا اینکه برعکس در هنگام کمک به طرف مقابل مون پشت کرده ایم
ضرب المثلی هست که می گوید اگر دست کسی را نمی گیریم حداقل هلش ندهیم.
یک داستان می گویم از خودم و تعریف از خودم نیست. بلکه حس انسان دوستانه ای است که در اون لحظه داشتم.
یک بار در خیابان بودم و کسی بهم نزدیک شد و ازم تقاضای کمک کرد در اون لحظه تنها یک اسکناس 1000 تومانی در جیب داشتم
و می خواستم به خانه برگردم و در 2 راهی قرار گرفته بودم و می خواستم کمک کنم و همینکه به خانه بروم.
شما اگر جای بنده بودید چه کاری را انجام می دادید. آیا دست رد به سینه اش می زدید و یا اینکه بهش کمک می کردید.
در اون روزها بنده حال و حوصله نداشتم. یعنی فکرم خیلی مشغول بود و البته الان هم هست و نیاز به خلوت داشتم
در این جهت که گفتم تا مسیر خانه را پیاده روی میکنم و آن اسکناس را به طرف مقابلم دادم و به سمت خانه رهسپار شدم.
و خیلی اوقات دوستانم ازم کمک خواستن و بهشون کمک کردم. اما گاها شاهد هستیم که از یک نفر تقاضای کمک می کنی
مثل این است که فحش بهش داده باشی و با یک برخورد بد و زننده طرف مقابل را از اینکه درخواست داده پیشمان می کند.
مطمئنا این را شنیده اید که با هر دستی بدهید با همان دست هم پس می گیرید. در این دنیا همه چی به هم وابسته است
و نمی توان گفت هرگز چنین اتفاقی برایم رخ نخواهد داد و من هرگز به این مشکل دچار نمی شوم که بخواهم به کسی درخواست بدهم.
اگر این خصوصیت در وجود شماست باید بگویم که فردی مغرور هستین و باید در خود تغییرات اساسی ایجاد نمایید و به فکر فرو روید
گاها باید خودمان را جای درخواست دهنده بگذاریم و اگر خودمان در آن شریاط باشیم چه کاری انجام می دهیم.
خواندن این داستان خالی از لطف نیست
روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دست فروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا ، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟ » .دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.» پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. سپس به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته ان را خواند:
بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است.
این مطلب برای این ذهنم را مشغول کرد که چند روز پیش شاهد یک برخورد مناسب و بعدش برخورد نامناسبی از طرف
چندین نفر بودم و حسابی فکرم را مشغول کرده بود که چه چیزی باعث می شود یک فرد کمک کند و یک فرد کمک نکند
البته یادآور بشوم که تمامی این چیزها به ایمان انسان به خداوند و میزان تقوایش برمی گردد.
یاحق
نظرات شما عزیزان: